Tuesday, July 29, 2008

 

انتظار

نه میتوانم باورت کنم و نه میتوانم ساده از دل ساده ات بگذرم

نه دلی برایم باقی مانده که بشکنی نه جانی دارم که فدای روح بزرگت کنم

پای ماندنم نیستی ولی دستانم توان رهاییت را ندارند...

چه ترانه ای زمزمه شبهای تنهاییم باشد که خاطره تو در آن نشنوم؟

کجا روم که تمام رفتنهای با تو را به فراموشی بسپارم؟

سکوت تنهاییم را با که قسمت کنم که به اندازه عطر تن تو برایم خوشایند باشد؟

نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب میشود؟

نگاه کن که با آبی چشمانت تمام هستی ام چگونه خراب میشود...

نگاه کن مرا که دلم تنگ نگاه مستت شده ...

به اوج ببر مرا که آسمان زندگی ام بی ستاره شده ...

مهربان من باش با تمام سنگدلی هایم...

صدای تو صدای تکرار زندگیست ...

در انتظارم ، که با دیدنت تمام آرزوهایم را به فراموشی خواهم سپرد....


Saturday, July 19, 2008

 

آداب چینی

بهتون گفتم که با یه دختر چینی به اسم یولینگ هم خونه ام فعلا...

دیشب یه کم از آداب و رسوم چین برام حرف زد که گفتم شاید واسه شما هم دونستنش جالب باشه...

این خانم یولینگ هیچ دینی نداره!!! و حتی خدا رو هم نمیشناسه!!! میگم حوب مریض میشین از کی کمک میخواین؟ میگه دارو میخوریم!!!! خلاصه دارم هدایتش میکنم مسلمون شه..بدشم نمیاد اتفاقا..

یه فرقه از بودایی ها هستن که رسم دارن با برادرهاشون ازدواج کنن!!! و حتی بک زن میتونه در آن واحد ۴ تا شوهر داشته باشه!!! (درست برعکس اسلام) و بچه هایی که حاصل این ازدواحها هستن یعنی ازدواج برادر و خواهر پدر بزرگشون یعنی پدر این دخار و پسر این بچه ها رو مثل بچه های خودش میدونه!!! خلاصه عقیده شون اینه که تا وقتی آشنا هست آدم نباید بره با غریبه ازدواح کنه! حتی یه خواهر میتونه هم زمان با ٢ تا برادرش ازدواح کنه!!! اینم یه نوعشه دیگه!!

دیشب خلاصه جاتون خالی اینجا ۴ نفر بودیم..ایرانی-چینی-عرب.. با ٣ تا زبان مختلف و دینهای مختلف..عرب هم میگفت ما مردهامون تا ۴ زن میتون داشته باشن و حتی زنهاشون میرن خواستگاری واسه شوهرهاشون..البته این که واسه من تازگی نداشت ولی یولینگ دهنش وا مونده بود...

خلاصه اینکه اینجا خیلی دین و فرقه دیدم و واقعا و از ته دل به این یقین رسیدم که اسلام کاملترین دینهاست...شاید تا ندیده بودم میگفتم نه! ولی الان واقعا افتخار میکنم که مسلمون هستم...

این عکسهای یولینگ هست..میگه تو چین میری عکاسی.اونجا خودشون آرایش میکنن لباس انتخاب مبکنی میپوشی و عکس میگیرن...با اجازه خودش عکسهاشو گذاشتم ...هر عکاسی تو ایران ادعا میکنه میتونه اینجور عکس بگیره خودشو معرفی کنه!!!


Friday, July 11, 2008

 

اولین کنفرانس

الان از اولین کنفرانسی یا به قول اینها presentation داشتم برمیگردم...نمیدونین چه کردم...با ایرانیها که کلا تو کلاس ۵ نفر هستیم یک گروه شدیم...از هز گروه یکی باید میرفت و کنفرانس میداد.بعد اونا به من گفتن تو باید بری سبز...منم که دیگه همتون میدونین خدای اعتماد به نفس..گفتم قبول...هیپنوتیزم

بهم گفتن نت بنویس از رو نت بگو...گفتم نه بابا همینجور میگم..خلاصه نوبت ما شد و رفتیم...نا سلامتی تاتری هستیم ها...حاتون خالی چنان presentation دادم که استاده هم واسم کف زد ...تشویق

ولی دیگه فعل و فاعل و زمان حال و آینده...قاطی شده بود با همدیگه زبان بعد که نشستم استاده گفت مهم نیست چه طوری حرف بزنین مهم اینه که بتونین مطلب رو برسونین....منظورش با من که نبوده؟ چشمک


Monday, July 7, 2008

 

سلام سلام

سلام به همه دوستای خوبم که دلم کلی تنگ شده بود واستون و واسه اینجا

هنوز از لپ تاپ خبری نیست...صد رحمت به ایران خودمون بابا !!! اینجا خیلی بی نظم تر از ایرانه!!!!

خب از اوضاع و احوالم تو این مدت بگم که...

خوابگاه که با اجازتون اومدیم بیرون...پدرم در اومد این ١ ماه اونجا..وحشتناکه از کثیفی!!!

الان با یک دختر چینی هم خونه هستم تا با دوست ایرانیم خونه بگیریم...جانون حالی براش غذای ایرانی درست میکنم انگشتاشو میخوره البته با چوب ... زبانش هم مثل منه ..فکر نمیکردم چینی ها هم مشکل زبان داشته باشن...خلاصه ...

کلاسها هم در حال پیشرفت هستن...الان دارن کم کم امتحان میگیرن...چقدر سیسنم درس خوندن اینجا با ایران فرق داره..اینجا همش تحقیق اینترنت کتابخونه و خلاصه وقت خالی پیدا نمیکنی...

اوضاع و احوالم خیلی بهتر شده...با پارسایی هم در تماس هستم...خوبه پدرسوخته!!!

حالا اینجا از لپ تاپ ؛ یولینگ (دوست چینیم) استفاده میکنم...خبری بود به عرض میرسونم...


This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]