Monday, May 7, 2007

 

بعد از چند سال

جستجو کردم تو را ای یادگار روزهای قشنگم،

به شوق یافتنت قلبم را خانه تکانی کردم . آنقدر از دوریت ، از دردهایم از ناگفته هایم در قلبم جمع کردم که دست آخر صدای شکوه سنگ صبورم نیز درآمد!!!

و تو را یافتم...

صدایت را باور نمی کردم و کلامت را نمی شنیدم فقط،

چشمانم به دلتنگی صدایت اشک ریختند و لبهایم به احترام قلبم مهر سکوت زدند. آسمان مجال خودنمایی اشکهایم را گرفت و انگار ثانیه ها نیز برایم گریستند.

چه مستی داشت طعم تمام دنیا را در یک جرعه صدا شنیدن...

من با تمام وجود حس کردم تپیدن قلبی را که فقط به یک بهانه نمی ایستاد و آن بهانه دیدن تو بود...

چه چیزهیی که از ذهن غبار گرفته ام گذراندم که در بدو ورود تقدیمت کنم... کلمات را با چه وقاحت و سخاوتی به دنبال هم چیدم که در لحظه تو را دیدن بگویم...

و فقط تو را دیدم...

زبانم قاصر از هر کلامی و لبانم عاجز از هر بیانی .... فقط تو را دیدم

تو را دیدم به اندازه همه نادیده هایم، تو را دیدم به اندازه همه ناگفته هایم و

تو را دیدم به پاداش سجاده خیسم...


 

سقف آرزوهایم خراب شد...

در زیر آوار آرزوهایم لهیدم!!!

کاش اینهمه آرزوی بر باد رفته نداشتم....


This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]