Thursday, October 30, 2008

 


دیروز بزرگترین جشن هند به نام Diwalli بود نمیدونین چقدر جالب بود... قضیه این جشن اینه که بزرگترین خدای هندیها(یکی از ٢٠٠٠ تا خدا) به نام رام پس از مدتها تبعید برمیگرده و اینها براش جشن و پایکوبی میکنن!!! رسم هم اینه که همه جا ، خونه ها، مغازه ها، کوچه و در و دیوار رو چراغونی میکنن و آتیش بازی میکنن، مثل ۴شنبه سوری خودمون...از همه جالبتر اینکه جلوی در ورودی هر خونه ٢ تا شمع روشن میکنن و در خونه رو هم باز میذارن تا خدا بیاد توی خونه اونا!!!!! اونا که یه ذره پولدارترن توی راهرو و راه پله ها رو هم شمع آذین میکنن...همه لباس نو میپوشن و همسایه و فامیل به هم کادو میدن، یه جعبه شیرینی، ظرف و ... از همه جا هم صدای رقص و آواز میشنوی... خلاصه کلی ترقه بازی کردیم ...من که ترقه های بقیه رو یواشکی جمع میکردم تو یه پلاستیک که بیارم واسه پارسا... همه تو این روز آرزوهاشونو میگن به خداشون...منم آرزومو گفتم به خدای خودم که ایشالله دیوالی آینده همراه با پارسا شادی کنم..

این هم عکسهایی که قول داده بودم...از خیابون، مغازه، بازار و ...


Sunday, October 19, 2008

 

سینما

حتما خبر دارین که خانم " گلشیفته فراهانی" تشریف بردن امریکا و با آقای "لئوناردو دی کاپریو" فیلم بازی کردنیول... اسم این فیلم هست Body Of Lies دیروز این فیلم تو سینماهای هند اکران شد و ما هم هیجان زده که یک هموطن رو روی پرده سینمای خارج از کشور ببینیم تشریف بردیم سینما...نیشخند

با اینکه از فیلمهای اکشن خوشم نمیاد ولی همش لحظه شماری میکردیم گلشیفته بیاد و بالاخره اومد در نقش یک پرستار... مثل همیشه با همون بازی راحت و قشنگش... واقعا خوشحال بودیم که یک بازیگر ایرانی در فیلمی به کارگردانی ریدلی اسکات داره بازی میکنه و اون هم به عنوان نقش اول زنتشویق... بنده خدا همه جای فیلم حجاب داشت فقط وقتی دی کاپریو رفت خواستگاریش خوشگل کرده بوداز خود راضی... تصور کنین دیکاپریو به جای فیلم تایتانیک بره خواستگاری گلشیفته!!!!

حالا شنیدیم میترا حجار هم رفته و فیلم بازی کرده...منتظر میمونیم تا ببینیم اون چه کرده...

راستی این روزها اینحا همه دارن آماده میشن واسه بزرگترین فستیوال هند به نام دیوالی ... یک جشن پر از چراغونی.... همه جا از الان داره چراغونی میشه...خیلی قشنگه....خدا این دل خوش رو از این هندیها نگیره ....حتما کلی عکس میگیرم و تو پست بعد میذارم..چشمک


Monday, October 13, 2008

 

امروز تولد مامان پارساست...ولی انگار تمام غمهای عالم دوباره تو دلش متولد شدن...انگار اصلا تولد ابنجا براش معنا نداره..انگار تولدش یعنی روزی که دوباره برگرده ایران و تمام عشقهای گذشتش رو تجربه کنه...قشنگی تولدش یعنی ۵٠ تا اس ام اس که آخر همش نوشته "تولدت مبارک"...قشنگی تولدش یعنی صدای قشنگ پارسا رو شنیدن که میگه " مامانی تولدت مبارک " تولد یعنی با عشق بودن...با پارسا بودن...من نمی خوام امروز روز تولدم باشه چون اصلا امروز رو دوست ندارم...

و تولد یعنی وقتی اولین تبریک رو نصف شب از مامان گلت میگیری...

تولد یعنی اول صبح صدای عاشقونه ای رو میشنوی که با تمام وجود بهت میگه "عزیزم تولدت مبارک"

و شادی تولد وقتی میاد که دوستای مهربونی رو میبینی که از ته دل برات آرزوی شادی و موفقیت میکنن و دوست ندارن هیچ وقت رنگ غم حتی به وبلاگت بشینه...

شادم چون نقشه های زیادی برای شادی سالهای آینده ام دارم.....


This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]