Wednesday, September 30, 2009
خاطرات پارسا
Monday, September 28, 2009
سیتا برمیگردد
باز هم امروز یکی از خداهای هند آدم بده رو کشته و اینجا جشن و رقص و آتیش بازی و از این حرفهاست...البته از ٣-۴ روز قبل ما آسایش نداریم...
یه آدم بده میاد زن یکی از خداها به نام سیتا (البته با اون سیتای مسافری از هند اشتباه نگیرینا) رو میدزده و این خداهه میاد و بعد از ٩ روز گشتن این سیتا خانم رو پیدا میکنه و آدم بده رو میکشه و سیتا رو نجات میده...
این هندیها هم یک عروسک گنده از آدم بده میسازن و هرسال در چنین روزی آتیش میزنن...
بعد حالا خداهه سیتا رو که الان نجات داده داره برمیگردونه پیش همسرش که باز روزی که برمیگرده باز جشن و رقص و این حرفها میشه به نام "دیوالی" که باز اون رو هم میام و براتون گزارش میدم...(البته اینها تو پستهای سال قبل هم عنوان شده بود)
Sunday, September 27, 2009
تفاوتهای ایران و آمریکا
این ترم بیشتر درسهامون راجع به تجزیه و تحلیل کشورهای مختلفه، به خصوص USA
اطلاعات جالب و تفاوتها رو که بر اثر درس خوندن زیاد خودم کشف کردم براتون مینویسم...توجه داشته باشین که این اطلاعات برداشت خودم از توی کتابهای درسی مختلف هست و به هیچ سایت یا منبع دیگه ای وابسته نیست
1) روزهای تعطیل رسمی برای مشاغل و ادارات در امریکا 14 روز در سال هست
که در ایران فقط 14 روز تعطیلات نوروز داریم (البته اگه به سه شنبه یا 4شنبه نخوره!!!) حالا بقیه بماند...
2) مردمان آمریکا حتی در روزهایی که به مرخصی میرن استراحت مطلق نمیکنند و به این فکر میکنن که برنامه شون در روزهای آینده برای کارشون چیه؟؟؟
حالا تو ایران اگه یه بحث کاری هم در روز تعطیل پیش بیاد میگیم " ای بابا تو رو خدا امروز دیگه حرف کار رو نزن"
3) ساعات کاری در هر هفته برای یک فرد آمریکایی 42 ساعت در هفته هست که برای مدیرعاملان و روسای بالاتر به 57 ساعت در هفته هم میرسه!
حالا تو ایران ما هر چی مقامت بره بالاتر کمتر تو شرکت یا اداره دیده میشی!!!
4)یک کارمند امریکایی در زمان ناهاری در ساعت اداری سعی میکنه گوشت سفارش نده که وقتشو کمتر بگیره
تو ایران: از زمان غذا گرم کردن تا شستن ظرف ، کار تعطیل!!! نماز و دعا هم که جای خود داره
5) در آمریکا یک شهروند فکر میکنه دیدار دوستان و فامیل هدر کردن زمان هست و بیشتر وقتها عذرخواهی میکنه که " ببخشید من باید برگردم به کارم"
در ایران دنبال یه فرصت میگردیم که بریم با دوست و آشنا دور هم( البته من با این گزینه موافقم)
6) در آمریکا برای شغل و حقوق زن و مرد یکسان هستند و همه کارمندان از زن به اندازه یک مرد حساب مبیرن!
حالا تو ایران خدا نکنه یه خانم شغل رده بالا بگیره توی یک شرکت!!!
Friday, September 25, 2009
دو روز چقدر زیاده وقتی با تو نیستم
دو روز بیشتر نیست از پیشت برگشتم ، پس چرا دلم اندازه ٢ سال برات میزنه؟
شاید دل منم نگران اون بچه ای که قراره تو بشی برادر ناتنیش...
منی که تاب دوری تو رو ندارم چرا ازت اینقدر دورم... ؟؟؟؟
چقدر نگرانتم...
شاید به خاطر اینه که دوباره صدات رو از من گرفتن.. اون زنی که خودش داره مادر میشه چرا جواب تلفنهای من رو نمیده؟؟؟؟
حس خوبی ندارم....
نمیدونم ایندفعه به چه گناهی محکومم که صدات رو نشنوم....
حس خوبی ندارم...نگرانم....کاش هیچ وقت مادر نبودم...
Thursday, September 24, 2009
روز اول مدرسه با پارسا
بالاخره اول مهری که سالها منتظرش بودم رسید...
روز اول مهری که آرزو داشتم پسر من هم جزو یکی از کلاس اولی ها باشه...
خیلی روز خوبی بود با تمام ....
خدایا شکرت که من رو به آرزوم رسوندی....
اینهم عکسهای پارسای من در روز باز شدن مدرسه ها....
اینم پارسا با دوست جدیدش آرین...
و من هم پارسا رو سپردم به خدا و برگشتم...
Sunday, September 20, 2009
من ایرانم
بلههههههه
یادتونه یک سال پیش تقریبا همین موقعها (آرشیو مهر اولین پست) نوشتم سال دیگه واسه مدرسه پارسا خودم رو به هر آب و آتیشی شده میزنم تا روز اول مدرسه رو در کنار پارسا باشم؟؟ خب هستم دیگه ...
به هر بدبختب بود ویزای برگشت گرفتم (آخه ویزای ما ایرانیها سینگل هست ، یعنی در سال یک بار بیشتر از هند نمیتونیم خارج شدیم...و مخصوصا من که تازه ١ ماه و نیم بود از ایران برگشته بودم ....) و حالا در کنار پارسا هستم... و هر دو منتظریم تا روز اول مدرسه بشه و پارسا بره مدرسه....
آرزوم بود روز اول مدرسه پارسا رو ببینم ...خدایا شکرت که داری منو به این آرزوم میرسونی....
اینم عکس عسل مامان با سوغاتیها...
Friday, September 18, 2009
سورپرایز من
Monday, September 14, 2009
ایفای نقش مادری در کشورهای مختلف
چند روز قبل برای کارهای ویزا توی قسمت اداره پلیس بودم که فقط مربوط به خارجیهاست و شما میتونید قبایل مختلف جامعه بشری رو در اونجا ملاحظه کنید...
در حال انتظار، رفتم تو نخ مادرها و بچه هاشون ... خالی از لطف نیست بشنوید:
* یک مادر فرانسوی: همراه با شوهرش، بچه در یک Carry Baby خواب، مادر یک پشه بند خوشگل از کیفش در آورد و برای دور موندن دست و پای سفید بچه از آزار پشه و مگس اونو آروم روش انداخت...هر چند یکبار یک نوازش ملایم...
* یک مادر آلمانی: همراه با شوهرش، بچه روی پای مادر، مادر و پدر مشغول خوش و بش، بچه حوصلش سر رفته و از پای مادر به عنوان سرسره استفاده میکنه تا شاید یه گوشه چشمی بگیره، .... مادر در حال خنده با پدر و هم هوای بچه رو داره... بچه دیگه داره روی پای مادر بپر بپر میکنه طوری که من اعصابم خورد شده، ولی پدر و مادر انگار نه انگار...
* یک مادر افغانی: چادر به دندون، به بچه اینقدر لباس پوشیده که عرق از سر و کله بچه راه گرفته و در خواب عمیق... مادر هی دماغ بچه رو میگیره و تکون میده طوری که من بچه خواب و تکون نمیخوره... مادر دماغ رو گرفته و تکونها رو بیشتر میکنه! و وقتی با قیافه متعجب من روبرم میشه یه نیم خنده هم تحویل من میده! بچه پر رو تر از مادره، همچنان خواب، تا اینکه آخر مادر شروع میکنه به فشار دادن ران پای بچه...موندم چه کار مهمی با بچه داره که اینقدر اصرار داره بیدارش کنه....خلاصه بعد از تقریبا 15 دقیقه چلوندن، بچه یه تکونی میخوره و مادر سریع یک شیشه شیر از کیفش در میاره و میذاره تو دهن بچه!
به نظر شما بچه از گشنگی تو خواب میمیرد؟؟؟؟
Subscribe to Posts [Atom]