Thursday, April 30, 2009
فقر در ایندیا
حتما همه شما میدونید و از اخبار و مجله شنیدید که چقدر درصد فقر توی هند بالاست و چقدر اختلاف بین ثروتمند و فقیر زیاد... باورتون نمیشه آدم اینجا آدمهایی رو میبینه که شاید واقعا 3 روزه هیچی نخوردن و یا اینقدر فقیرن که یه سرپناه و زندگی ندارن....باور کنین بارها شده آدمی رو روی زمین دیدم افتاده که تشخیص ندادم مرده یا زنده هست؟! مردمی رو دیدم که فقط شبها کنار خیابون یه چادر میکشن سرشون و میخوابن و برام عجیبه که توی سرما و گرما چطور اینا کنار خیابون میخوابن...؟؟؟ بچه هایی که پای برهنه و بدون لباس توی شهر پرسه میزنن... اینجا هزاران چادر کنار خیابون میبینی که چند خانوار دارن زندگی میکنن...با آب بارون حمام میکنن مسواک میزنن...
باز هم هزار مرتبه شکر مملکتمون حتی فقیرترین و بیچاره ترین آدمها مثل اینجا نیستن
چند تا عکس گذاشتم که شما هم در جریان باشین....
Monday, April 27, 2009
عجایب
امروز صبح اول وقت یه چیزی شنیدم که از تعجب داشتم شاخ در می آوردم...
یه خانمی بود که ما باهاش تاتر کار میکردیم و خلاصه میشناختیمش... امروز از بچه ها شنیدم که این " خانم" تبدیل شده به " آقا " !!!!!
بله...فکر نکنین دو جنسی بوده ها! این خانم فکر کنم حدود 45-46 سال داره و حدود 15 سال قبل از همسرش جدا شده بود... در حال حاضر انگار کلی عمل جراحی سنگین انجام داده و تغییر جنسیت داده به آقا !!! چند تا فیلم و سریال هم کار کرده بود...اگه یادتون بیاد سریال " خانه ای در تاریکی " در نقش "جواهر" سر کلفتهای اون خونه اشرافی بود...
از همه جالبتر اینکه با یک دختر زیبا و جوان هم در حال حاضر نامزد کرده...!!!
و باز جالب اینکه با چهره جدید مردانه هم داره سریال کار میکنه!!!
این عکس خانم :
و این هم عکس آقا !!!
بد هم نشده ها ! خوش تیپه
خدا به داد بچه های ما برسه که میخوان تو چه زمونه ای بزرگ بشن و زندگی کنن!!!
Wednesday, April 22, 2009
دردم تویی
دلم برات تنگه کوچولوی قشنگم...
انگار به لحظه های آخر دوری از تو میرسم بی تابیم برات بیشتر میشه ...دلم بیشتر بغلت رو میخواد.... انگار دلم میخواد ساعتها تند تند بگذرن و فاصله ها تموم بشن و من زود زود به تو برسم....
کاش زودتر بزرگ بشی تا بتونی جواب تلفنهام رو خودت بدی نه اینکه هربار با بوق آزاد تلفن که هیچ لعنتیی جواب اونو نمیده ، اشک بریزم و در حسرت شنیدن صدات به انتظار بمونم...
دوست دارم همه آدمهای عوضی رو خفه کنم...آدمهایی که حتی یک ذره از آدمیت و انسانیت سرشون نمیشه....
تمام دردم توییی ، تمام دلتنگیهام مال خودته، تمام وجودم پر شده از تو.... دیگه جایی برای هیچکس ندارم...هیچکس....
Friday, April 10, 2009
دلتنگی
یار قشنگ دلم بیا که تنگ دلم
تا کی با دلتنگی باید بجنگه دلم
من از تو بی خبرم تو از همه دنیا
نمی دونی بی تو پر از غمه دنیا
Saturday, April 4, 2009
در لابلای صحبتهای پارسا
دفعه اولی که بعد از 72 روز با پارسا حرف زدم...
پارسا با ذوق و شوق: مامانی مامانی میخوای با مامان جدیدم هم صحبت کنی؟
من : پارسا جان من الان شارژ ندارم بعدا با مامان جدیدتون صحبت میکنم..
----------------------------------
در بین حرفهام: پارسا بذار من چند تا بوست کنم....ماچ ماچماچ که یک دفعه دیدم دورم 3-4 تا سگ جمع شد... (آخه بیرون بودم) حالا هی من میخوام جیغ هم نکشم با پارسا هم حرف بزنم سگها رو هم از خودم دور کنم... اونها هم با صدای ماچ من فکر کرده بودن چیزی میخوام بهشون بدم و ول کن من نبودن....
---------------------------------
تمام اینها یک طرف لذت با پارسا صحبت کردن یک طرف
Wednesday, April 1, 2009
تولدت مبارک
شبی که باید آغاز با تو بودن را جشن بگیرم در حسرت چشمهایت میگریم...
شب تولد زندگیت را در چه بزمی گذراندی که صدای شادیت را نشنیدم و در فراق خنده های کودکانه ات هق هق گریه سر دادم؟
چرا دستانت از هدیه مادرانه من خالیست و آغوش من از گرمای وجود تو...؟؟
کاش یک سال دیگر بزرگ شدنت را میدیدم تا بازوان کوچکت را در دستان عاشقم میفشردم و با یک دنیا عشق میگفتم:
پارسای من تولدت مبارک
نوروز پارسال با پارسا در خونه خودمون...
جشن تولد پارسال پارسا در مشهد...
Subscribe to Posts [Atom]