Friday, August 21, 2009
خوش شانسی
امروز من بنده خدا داشتم مثل یه بچه خوب راه خودم رو میرفتم که یک دفعه دوستم گفت : سارا این چیه رو کفشت؟؟؟ و من کفشمو نگاه کردم و دیدم واییییییییییی....
معلوم نیست کدوم پرنده از خدا بی خبری اینچنین خرابکاری کرده بود رو کفش من ..... و فکر کنم هیچ پرنده ای کوچکتر از یه عقاب یا نهایتش جغد نمیتونست باشه!! خلاصه منو میگی... گفتم ای خداااااااا .... که یکدفعه در این شرایط یه مرد هندی با دیدن اوضاع گفت : تو خیلی خوش شانسی.... من با چشمای از حدقه در اومده درحالی که میخواستم بگم مرد حسابی خوش شانسیم کجاست ؟ که یکدفعه مرد در جواب نگاه من گفت : خیلی خوش شانسی که روی سرت این خرابکاری نشده!!! و من یک لجظه سکوت.... واقعا اون شرایط رو آوردم جلو چشمم دیدم آره واقعا شانس آوردم....
داشتم ساعتها به خوش بینی این مرد به دنیا غبطه میخوردم....
Subscribe to Posts [Atom]
Post a Comment
نظر دوست عزیزم...