Saturday, July 7, 2007

 

من تنها

دلم گریه می خواهد! ...

دلم آغوش گرم تک نفره می خواهد!!...

دلم دوباره عاشق شدن می خواهد!!!...

دلم از دروغ متهوع است و صداقت می خواهد....

کجایید سالهای گذشته ام؟

چه می خواهد بیاید بر سر عمر باقیم؟؟!!

این لحظه لحظه من است که میرود.......... به کجا نمی دانم !!

این منم که می دوم به دنبال زندگی کردن ، نه زنده ماندن...

ولی پس کو زندگی که من فقط زنده ام

فردا هم میگذرد و من همچنان پس فردا دست خالی ام !!!

چه خواستم که نشد؟!؟

من حسرت نخواسته بودم....... می دانم

پس صدای شیطنت شیرین زبانم از کدام پستو می آید که من نمی شنوم ؟!!!

این سیلی محکم روزگار است که چنان بر گوشم نواخنه که انگار کر شده ام!!!

تنهاییم را با که در میان بگذارم ؟

با چشمی که غمش با من می خواند ولی نام دیگری در صفحه زندگیش نقش بسته یا.....

یا با دستی که بسویم دراز شده و می کشاند مرا به آینده ای مبهم !!!

بگذارم با خودم باشم...... با خود تنهایم

با تقصیرهای خودم مشغولم و با سنگ صبور شکسته ام می نالم

این منم

من تنها

که زبان شکوه ندارم

و فقط در سکوت تنهاییم میگریم


Comments:

Post a Comment

نظر دوست عزیزم...

Subscribe to Post Comments [Atom]





<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]