Friday, July 6, 2007

 

برای عموی عزیزم

گلی که میگویند پرپر شده سلام،

چند وقت است که رفته ای و کوله باری از غم بر شانه هایم گذاشته ای، ولی فکر نکردی که توان تحمل این بار سنگین را ندارند !!! اصلاْ تو می دانی که این روزها چطور گذشت؟

تو فقط می دانی که در این روزها چشمان قاب عکست بر خود غبار ندیدند . بوسه هایم را از پشت شیشه نمناک عکست حس کردی ولی حتی رویت را بر نگرداندی تا حداقل دلم را به نگاه مهربانت خوش کنم!!! تو فقط می دانی که شبهای آدینه ات را باید منتظر مهمان بمانی و کسی هست که گرد و غبار را از روی شناسنامه سنگیت خواهد شست و تنها دلش را به همان چند شاخه رزی که بر سر آرامگاهت می آورد خوش می کند!!!

تو فقط از درد دل کودک سطل بدستی که بر سر مزارت با التماس فریاد می زند آبی آبی باخبری و شاید برایش اشکی بریزی ولی نمی دانی که من در جواب مادر پیرت که با لبهای خشکش جای پاهایت را بوسه باران میکند هیچ چیز برای گفتن ندارم!!! تو نمی دانی که وقتی چشمان به غروب نشسته لیلایت را می بینم ، از پشت سیاهی چشمانم دنیا را سیاهتر از آنچه هست میبینم . تو نمیدانی اشک پدر را دیدن از هر دردی دردناکتر است ....

کاش می آمدی و میدیدی . آنوقت مطمئنم که دیگر هیچ وقت ما را ترک نمی کردی . لعنت بر این خاک که گوهرهایی چون تو را آنچنان در بر خود میگیرد و سالها نگه می دارد تا جایی که انگار نه انگار چنین متاعهای گرانبهایی در این دنیا می زیسته اند !!!

ولی من قول میدهم تا زنده ام نامت را زنده نگه دارم .....

آرام بخواب ای زیباترین معنای یک مرد

این نوشته را سال ۱۳۷۷ برای عموی عزیزم که در سن


Comments:

Post a Comment

نظر دوست عزیزم...

Subscribe to Post Comments [Atom]





<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]